آدرس جدید و بدون فیلتر بت پلاس
بت پلاس,بت پلاس پیش بینی فوتبال,بت پلاس,بت پلاس بدون فیلتر,بت پلاس تلگرام,سایت بت پلاس,بت پلاس 90
جواب دادم سایت بت پلاس :چيزي رانمي خواهم ثابت كنم…فقطديگرنمي خواهم هيچكدامتان را سایت پیش بینی فوتبال betplus ببينم…
اميردستم رارهاكردوﺁرام روي تخت گذاشت سایت بت پلاس .ﺁرنج دودستش راروي زانوهايش گذاشت وسرش راميان دودستش گرفت وبعدازچندلحظه دوباره سرش رابلندكردوگفت:سپيده…چرانمي خواهي باوركني…شهاب به موادمخدراعتياد داشت…كم هم نه…زياد…سعي كرده بودندتركش بدهندامازيادموفق نبودند…
بلندشدم سایت بت پلاس وروي تخت نشستم٬دوباره تمام صورتم ازاشك خيس شده بود.
اميرادامه داد:به خدا. آدرس جدید و بدون فیلتر بت پلاس ..به قرﺁن…به جان مادرم…به جان خودم…اصلابه جان تو…به تمام مقدساتي كه توبهﺁن اعتقادداري قسم ميخورم…سپيده من دروغ نگفتم…هروقت بخواهي حاضرم خودت را…
ديگرطاقتم تمام شده آدرس جدید و بدون فیلتر بت پلاس بودوتحمل شنيدنﺁن حرفهارانداشتم…درحاليكه گريه امانم رابريده بودفقط توانستم باصدايي خفه وپرازبغض بگويم:امير…بلندشوبروبيرون.. سایت پیش بینی فوتبال betplus .ازاتاقم بروبيرون…به خدااگريك كلمه ديگرحرف بزني خودم راميكشم…جلوي چشم توهم اين كارراميكنم…شوخي هم ندارم…بلندشوبروبيرون…ديگرحالم ازهمه شمابه هم ميخورد…بروبيرون…
ودوباره روي تخت سایت پیش بینی فوتبال betplus دراز آدرس جدید و بدون فیلتر بت پلاس كشيدم آدرس جدید و بدون فیلتر بت پلاس وپشت به اوكردم وزار زار زدم زيرگريه…اميرهم چند دقيقه بعدبلندشدوازاتاق بيرون رفت.
مرگ شهاب باعث شديك ترم عقب بيفتم.شايد اينطوري بهتربودچون بچه هايي راكه دردانشگاه مي شناختم وهمه نيزازموضوع خبردارشده بودندراديگركمترمي ديدم.ازﺁن تاريخ به بعدرفتارم درخانه به كلي تغييركرد…ديگرواقعاهيچ شباهتي به سپيده قبل نداشتم!!!ساكت شدم…ﺁنقدركه درتمام طول ساعاتي راكه درخانه بودم يك كلمه با كسي حرف نمي زدم…حتي باعزيزكه همه جوره سعي ميكردبه من محبت كند…اگرساعتهادرخانه مي ماندم يك كلمه باعزيزجون حرف نمي زدم٬فقط اگرسوالي ازمن ميكردبا بله يا نه وجوابي كوتاه پاسخش راميدادم…باباهم همينطور…بيشترشبهاكه به خانه ميﺁمدمن يكي دوساعت قبل ازﺁمدن اوبه بهانه خوابيدن به اتاقم رفته بودم…گاهي اصلانمي فهميدم كي به خانه ميﺁيد٬فقط بعضي شبهامتوجه ميشدم كه بابابه اتاقم ميﺁيدوبدون اينكه چراغ راروشن كنددقايقي روي صندلي كنارتختم مي نشيندوبه من نگاه ميكندوسپس بهﺁرامي پيشاني ام رامي بوسيدوازاتاق بيرون مي رفت ومن تمامﺁن لحظات خودم رابه خواب ميزدم.
سایت بت پلاس
ديگربه هيچ مهماني سایت پیش بینی فوتبال betplus نمي رفتم…عزيزو سایت بت پلاس بابانيزباتمام ميل باطنيشان كه دوست داشتند من همراهشان باشم امااصراري به من نمي كردندچون ميدانستندمن نه يك كلمه حرف ميزنم آدرس جدید و بدون فیلتر بت پلاس ونه باﺁنهابه جايي خواهم رفت.تمام روزهايي كه بايدبعدازيك ترم عقب افتادگي بارديگربه دانشگاه ميرفتم رادرتنهايي مي گذراندم وفقط كل بيرون رفتن من ازمنزل خلاصه شده بوددرهمان مسيررفت وبرگشت دانشگاه!
وقتي امتحانات پايان ترم من شروع شدافسانه ورضابه تهرانﺁمدندولي من حتي باﺁنهانيزبرخوردي سردوخشك كردم…ديگرواقعاحوصله هيچ كس رانداشتم!
اميردوسال خدمت سربازيش رامي گذراند وچون پزشك بوددرهمان تهران افسروظيفه شده بودودربيمارستان ارتش نيز همزمان خدمت ميكرد…ولي من مدتها بودكه اورانديده بودم!
رضاوقتي به كرمان سایت پیش بینی فوتبال betplus برگشت افسانه راباخودش نبردچون يك ماه ديگرزمان زليمان افسانه بود.باهم به توافق رسيده بودندكه افسانه درتهران زايمان كندواين مدت راپيش عمه مهين بماندكه البته مشخص بودخودرضاهم اينطوري خيلي خيالش راحتتربودگرچه مدت طولاني خودش دركرمان تنها مي مانداماشرايط اينطوري بهتربود.افسانه درﺁن مدت هروقت خانه ما ميﺁمدسعي ميكردبامن حرف بزندومرانصيحت كندوحتي ازﺁن حال وهواخارج كندولي من فقط درسكوتي غمبارنگاهش ميكردم وبيش ازچندكلمه بااوحرف نميزدم اوهم طفلك وقتي احساس ميكرداگرمراتنهابگذاردلطف بيشتري درحق من كرده بابي ميلي مراترك ميكرد.بالاخره يك ماه گذشت ودخترقشنگ رضاوافسانه به دنياﺁمدواسمش راسحرگذاشتند.
افسانه زايمانش سزارين بودويك هفته دربيمارستان بستري شد ومن درﺁن مدت فقط يك باربه آدرس جدید و بدون فیلتر بت پلاس ملاقاتش رفتم وهمان يك بارهم اميرراديدم…
حضوردرميان افرادفاميل سایت پیش بینی فوتبال betplus كه همه براي ملاقات سایت بت پلاس ﺁمده بودندبرايم زجرﺁور…كلافه شده بودم…بنابراين طبق معمول اين چندماه درسهايم رابهانه قراردادم…صورت افسانه رابوسيدم وخداحافظي سردي با همه كردم.به اميرنه سلام كرده بودم ونه ازاوخداحافظي كردم…
رضاگفت:سپيده جان بهترنيست صبركني همه باهم وقت ملاقات كه تمام شدبرگرديم؟
بابي حوصله گي گفتم:من كاردارم…بايد برگردم.
باباازوري صندلي كه دراتاق رويش نشسته بودبلندشدوگفت:سپيده جان صبركن من ميرسانمت.
بت پلاس 90
ميدانستم باب بت پلاس 90 ادوست داردتاپايان ملاقاتﺁنجابماندچراكه اولين نوه اش بودوحسابي ذوق زده بودوتاپايان ملاقات هنوز50دقيقه زمان باقي بودبنابراين باسردي كلامي كه دراين چندماه بهﺁن عادت كرده بودم روكردم به باباوگفتم:نه…نه…ممنونم…خودم برگردم راحتترم.
بعدبدون معطلي ازاتاق بيرون رفتم.متوجه نشده وبدم كه اميرهم ازاتاق خارج شده وپشت سرم ميﺁيد.ازبخش خارج وواردمحوطه بيمارستان شدم٬صداي اميرراازپشت سرم شنيدم:سپيده.. سایت پیش بینی فوتبال betplus .صبركن…من ميرسانمت.
برگشتم ونگاهش كردم.. آدرس جدید و بدون فیلتر بت پلاس .چقدراحساسم نسبت به اودرمقايسه بااحساسي كه نسبت به شهاب داشتم متفاوت بود…درﺁن لحظه وقتي نگاهش كردم تمام وجودم نفرت شد…باعصبانيت گفتم:لازم نكرده…
دوقدم ديگربرداشت سایت پیش بینی فوتبال betplus وبه من نزديكترشد وبهﺁرامي گفت:سپيده بس كن…توطوري رفتارميكني بت پلاس 90 مثل اينكه من شهاب راكشته ام…
وقتي اسم شهاب راﺁوردچشمهايم ازاشك پرشدوگفتم:توغيرازاين فكرميكني؟
اميربلافاصله گفت:سپيده…توحتي نخواستي سایت بت پلاس پرونده پزشكي اش رامطالعه بت پلاس 90 كنيﺁن وقت چطورمي تواني به اين راحتي اين حرف رابزني…
بع علت ساعت ملاقات بيمارستان درﺁن موقع شلوغ بودوهردوسعي ميكرديم با صداييﺁرام طوريكه افرادحاضردرمحوطه متوجه حرفهاي ما نشوندباهم صحبت مي كرديم.گفتم:اميرخواهش ميكنم…دست ازسرم بردار…به خدا دلم مي خواهدجيغ بكشم…
اميربيشتربه من نزديك شد وگفت:سپيده…به خدادوستت دارم…نمي توانم تحمل اين رفتارراازتوداشته باشم…درجايي آدرس جدید و بدون فیلتر بت پلاس كه مطمئنم هيچ گناهي نكرده ام چطورمي توانم تحمل كنم كه تواين رفتارراداشته باشي…سپيده باوركن خيلي دوستت دارم واين چندماه ازاينكه ميديدم ومي شنيدم چه رفتاري راپيش گرفته اي به اندازه يك دنياغصه دردلم جاي گرفته…سپيده به خدادوستت دارم…
باهمان صدايﺁرام ولي عصبيم گفتم:ولي ميداني چيه؟…من حالم ازتوبه هم مي خوره…مي فهمي چي مي گويم؟…اميرهرقدرتومرادوست داري هزاربرابرﺁن من ازتومتنفرم…اصلاحالم ازتوبه هم مي خوردوقتي چشمم به تو مي افته…به تووتمام كساني كه باعثﺁن اتفاق بودند…گاهي حتي ازخودم هم حالم به هم ميخورد…توهم بهتراست اين احساس من راخوب بفهمي وباوركني.
بعدبدون اينكه منتظرحرف ديگري ازاوبمانم برگشتم وازساختمان دورشدم وتابرسم به خانه درتاكسي كلي گريه كردم.
ازﺁن روزبه بعدديگراميررانديدم.
افسانه بعداززايمان سه ماه ديگردرتهران ماندودراين مدت رضاهردوهفته يك بارباهواپيمابه تهران بت پلاس پیش بینی فوتبال ميﺁمدتاهمسرودخترقشنگش راببيند…واقعاهم سایت پیش بینی فوتبال betplus دختررضا قشنگ بود.
درمدتﺁن سه ماه تنهاچيزي كه ممكن سایت بت پلاس بودمرادقيقه اي بيشتردرجمع نگه داردهمان دختر بت پلاس 90 رضاوافسانه بود…اماهمچنان بي حرف وساكت بودم وبازهم ازجمع ها ومهماني ها فراري!
اواخر دي ماه كه افسانه ورضا ودخترشان سحركوچولوبه كرمان برگشتندبازهم همان رفتاربدسابق راپيش گرفتم…ديگرهمام مدت كم هم كه پايين مي رفتم دوباره ازبين رفت…كاربه جايي كشيده بودكه وقتي عزيزمثل سابق عمه ها وعموهارادعوت ميكردتاقبل ازﺁمدن مهمانهافقط كمي دركارهاكمك عزيزميكردم وباتمام قربان صدقه رفتنهايي كه عزيزنسبت به من به كارميبردبازهم بي حرف وبي صدابودم…به محضﺁمدن اولين گروه مهمانهابه طبقه بالابرميگشتم.
بعدازرفتن مهمانهاهم بدونهيچ حرف اضافه اي اگردرس نداشتم پايين ميﺁمدم وخانه رانظافت ميكردم٬اگرهم درس داشتم كه همان كارراهم نمي كردم!
اواسط اسفندماه خبردارشدم اميرقصدازدواج كردهﺁنهم بادخترهمسايه خاله زهره!گوياخاله زهره معرف بوده است!
عزيزهركاري كرددرعروسي شركت كنم قبول نكردم.حتي عمه مهين وقتي عنوان كردكه اگردرعروسي شركت نكنم فاميل شايد فكركنندبه عروس حسودي كرده ام وبهتراست براي حفظ شخصيت خودم هم كه شده سعي كنم درعروسي شركت داشته باشم بازهم ازرفتن خودداري كردم.
طفلك باباديگردرهيچ موردي اصراري نداشت ودائم درجواب واصرارهاي عزيزجون مي گفت:عزيز…راحتش بگذاريد…اصرارش نكنيد…عيب نداربگذاريدفاميل هرچه مي خواهدبگويد…اصل خودمان هستيم كه ميدانيم سپيده هيچ وقت به اميرعلاقه نداشته…
عزيزهم طفلك بادنيايي ازغصه سكوت ميكرد…امامن ديگرواقعاازهمه بريده بودم ولذتي راكه درتنهايي مي بردم هيچ چيزديگرجايش رانمي توانست بگيرد!
عروسي اميرباعث شدكه رضاوافسانه آدرس جدید و بدون فیلتر بت پلاس وسحرنازنين بارديگربه تهران بيايندواصرارهاي رضاو بت پلاس 90 افسانه نيزدرراضي كردن من براي شركت درعروسي سایت پیش بینی فوتبال betplus هيچ فايده اي نكرد…به قول عزيزجون شده سایت بت پلاس بود يك كلام والسلام بت پلاس پیش بینی فوتبال…نه…نميﺁيم.
درنهايت وقتي هم كه افسانه ديدهواخيلي سرداست باكلي عذرخواهي ازمن خواست كه درساعت عقدوعروسي سحرراپيش خودم نگه دارم باكمال ميل پذيرفتم واين خودبهانه اي شدبردليل شركت نكردن من درعروسي!
تمام ساعاتي كه عزيز ورضاوافسانه وبابابه جشن رفتندوسحرراپيش من گذاشتنديك دقيقه رابدون گريه نگذراندم…نمي دانم چه مرگم شده بودكه اشك يك دقيقه رهايم نمي كرد…دائم به اين فكرميكردم كه اگرﺁن اتفاقهانيفتاده بود٬شهاب الان زنده بودومن واوهم ازدواج كرده بوديم.
سحربچه خيليﺁرامي بودوبيشترساعات رادرخواب به سرميبرد.اورابه اتاق خودم بردم وروي تخت خواباندم.
خودم هم كنارتخت نشسته بودم وبه گل رزمصنوعي روي ميزم كه تنهايادگارشهاب ازﺁن سبدگل شب خواستگاري بودنگاه ميكردم واشك مي ريختم.
تاشب وديروقت كه برگردندسحرفقط سه بارشيرخوردودوبارپوشكش راخيس كردكه عوضش كردم ودرساعات ديگراصلا هيچ كاري به كارمن نداشت٬گويااونيزفهميده بودكه من درﺁن شب عقده دلم بيش ازهرلحظه بت پلاس 90 ديگري بازشده است.
ساعت ازيك ونيم نصف شب گذشته بودكه سایت بت پلاس رضاوافسانهوباباوعزيزبه خانه برگشتند.
ﺁنقدرگريه بت پلاس پیش بینی فوتبال كرده بودم كه چهره ام ازدو آدرس جدید و بدون فیلتر بت پلاس فرسخي مرالوميداد…پلكهايم به شدت ورم كرده بودوقرمزشده بود…ﺁنقدربادستمال كاغذي اشك ازصورتم پاك كرده بودم كه روي گونه هايم هم سرخ سرخ شده بود.
عزيزوبقيه فقط درسكوتي غمباروپرازتعجب به من نگاه ميكردندولي هيچيك حرفي نميزدند.
افسانه ورضاازاينكه سحررانگه داشته بودمخيلي تشكركردندولي حتي حوصله جواب تشكرﺁنهاراهم نداشتم سایت پیش بینی فوتبال betplus وبعدازدقايقي كه گذشت شب بخيرزيرلبي گفتم وبه طبقه بالارفتم وخوابيدم.
شلوغي عروسي وسرگرمي هاي جشن پيشﺁمده باعث شدوقتي رضاوافسانه وسحربه كرمان برگشتندباباكه قصدداشت براي نوروزبه كرمان سفركنيم موفق نشد بليط هواپيماگيربياورد…رضاهم ديگرنمي توانست مرخصي بگيردوبراي نوروزبه تهران بيايد.من كه اصلادلم نمي خواست پايم رابه كرمان بگذارم چراكه درهمان دفعه اول وتنهامرتبه اي كه رفته بودم هزارويك خاطره باشهاب درﺁنجاداشتم.
باباحتي بليط قطارنيزبراي روزي كه مي خواست نتوانست به مقصدكرمان پيداكندوناچارادوبليط اتوبوس تهيه كرد.منهم كه قبلا گفته بودم به كرمان نخواهمﺁمدبنابراين فقط براي سایت پیش بینی فوتبال betplus خودش وعزيزدوبليط اتوبوس تهيه كرد.
فرداي روزاول عيددرهمان خانه بت پلاس 90 باعزيزوباباخداحافظي كردم وﺁنهاوسايلشان رادرصندوق عقب تاكسي دربستي كه كرايه آدرس جدید و بدون فیلتر بت پلاس كرده بودندگذاشتندوبه سایت بت پلاس سمت ترمينال حركت كردند…
وقتي تاكسي حركت كردوازجلوي درب حياط دورشدوبه داخل حياط برگشتم ودررابستم نمي دانم بت پلاس پیش بینی فوتبال چرادلم شورافتاد…يادحرفهاي عزيزافتادم كه موقع حركت وخداحافظي اشك درچشمش حلقه زده بودوگفت:سپيده…الهي فدايت بشوم…تورابه خدادست ازاين اخلاق بدي كه پيش گرفته اي بردار…به ولله دارم دق مي كنم…روز نشده كه سرنمازبايستم وگريه نكنم…تورابه ارواح مادرت كاري نكن وقتي مردم ناهيد درﺁن دنياتف به صورتم بيندازدوبگويداين چه بچه تربيت كردني بود؟!!
باباهمﺁن روزموقع خداحافظي بعدازماههابودكه مرابغل كرد…يعني اجازه دادم كه مرادرﺁغوش بگيرد…اشك بابارابه وضوح ديدم وقتي ازچشمهايش سرازيرشد…حرفي نزدفقط سخت مرادرﺁغوش فشردوپيشاني ام رابوسيده بود!
تقريبانزديك11ماه بودكه عزيزجون وبابااخلاق زشت وغيرقابل تحمل مرادرخانه تحمل كرده بودندودم برنياورده بودند!به خصوص عزيزجون كه بيشتردرخانه بود…چقدردراين11ماهبارفتارم بارهاوبارهادل اين پيرزن مهربان راشكسته بودم فقط خداميدانست…
ساعت حركت اتوبوس ازتهران دوبعدازظهربودوقاعدتابايد حدودساعت4يا4:30صبح به كرمان مي رسيدند…نمي دانم چراولي حالم خراب شده بود…احساس خوبي نداشتم…شايد حس تقصيروگناه بدرفتاري هايم بت پلاس 90 باعزيزجون وبابابود…ياشايدهم چون تابه حال به اين حالت تنهايي رادرخانه احساس نكرده بودم سایت بت پلاس…نمي دانم اماحال خوبي نداشتم واحساس دلشوره ميكردم!
غروب رضاازكرمان تلفن كردوحالم راپرسيد٬ساعت حركت باباوعزيزرامي دانست وحدودرسيدنشان راهم مثل سایت پیش بینی فوتبال betplus من حساب كرده بود.خيلي گله داشت كه چراهمراه عزيزوبابابه كرمان نرفته بودم ولي آدرس جدید و بدون فیلتر بت پلاس طبق معمول درسم رابهانه قراردادم…ميدانست درس فقط براي من بهانه شده ودليل اصليش مدتهابودكه درمن خانه كرده وﺁن دوري كردن ازهمه بود!
به رضاگفتم كه دلم خيلي شورميزند…خنديدوسعي كردمراازﺁن حالت خارج كندكه اصلاهم موفق نبودوقتي داشتم بااوخداحافظي ميكردم گفتم:رضا…هروقت باباوعزيزجون رسيدندهرساعتي بودمهم نيست فقط يك تماس بامن بگير…
كمي مكث كردوگفت:وليﺁنهااحتمالا4:30يا5صبح ميرسندممكن است خواب باشي…
گفتم:اشكالي نداردمنتظرمي مانم.
رضافهميدجدانگرانم٬گفت:سپيده…مي خواهيﺁژانس بگيربرومنزل عمه مهين وتنهانمان.
بلافاصله گفتم:نه…
رضادوباره گفت:اميركه ديگرزن گرفته…طبقه بالاهم زندگي مجزاداردبه عمه مهين كاري نداردواصلاﺁنجانيست خوب بروﺁنجاديگر…
ازاين حرف رضاكه نرفتن سایت پیش بینی فوتبال betplus مرابه خانه عمه مهين به علت حضوراميرربط داده بودبي نهايت عصبي وناراحت بت پلاس 90 شدم وگفتم:رضااين مزخرفات چيه كه مي گويي؟…من به اميرچه كاردارم…من درخانه خودمان راحتترم.
بعدهم ديگرحرفي نزدم وبعدازاينكه براي افسانه سلام رساندم وخواستم ازطرف من سحرراببوسدخداحافظي كردم وگوشي راقطع نمودم.
هرلحظه كه به شب نزديك آدرس جدید و بدون فیلتر بت پلاس ميشددلشوره من هم بيشترميشد!!!
ساعت ازدوازده شب گذشته بودكه تلويزيون راخاموش كردم وهمان طبقه پايين دررخت خواب عزيزخوابيدم.هنوزساعتي ازخوابم نگذشته بودكه خواب عجيبي ديدم…خواب مامانم…
من هيچ وقت سایت بت پلاس درتمام عمرم مادرم رادرخواب نديده بودم وليﺁن شب درخواب ديدم به دوران كودكيم برگشته ام…شايدشش سالگي…درحياط درحال بازي بودم كه درب حياط بازشد وخانم جوان وزيبايي كه چادرسفيدگلداري بهسرش بودجلوي درب ايستادوبالبخندصدايم كرد:سپيده…سپيده…
بت پلاس پیش بینی فوتبال
برگشتم بت پلاس پیش بینی فوتبال ونگاه كردم…ازشباهتش باعكسهاي مادرم فهميدم مامان ناهيدم است…امادرخواب سایت پیش بینی فوتبال betplus دوستش نداشتم…بااخم نگاهش ميكردم…ولي اوبالبخندبه من چشم دوخته بود.
درب راهروبازشدوعزيزجون وبابا آدرس جدید و بدون فیلتر بت پلاس درحاليكه لباسهايي راكهﺁن روزبه تن داشته وراهي كرمان شده بودندراهنوزبه تن داشتندازراهروبيرونﺁمدند…وهردوبه سایت پیش بینی فوتبال betplus طرف مامان ناهيد رفتند…
مامان ناهيددستهايش رابازكردوبه من گفت:سپيده جان…توهم بياعزيزم…مي خواهيم بت پلاس 90 باباباوعزيزجون برويم…
باباوعزيزجون جلوي مامان ناهيدرسيدندوبابابااخم به مامان ناهيدگفت:نه…نه…اوبايددرخانه بماند…
كوچك بودنم وكمي سنم درخواب باعث شد ازشنيدن حرف بابابترسم…باعجله به طرفشان دويدم…ولي هرچه مي دويدم بهﺁنهانميرسيدم!
باباوعزيزجون ومامان ناهيددرحاليكه مامان ناهيدنگاه نگرانش به من بودازدرب حياط بيرون رفتندودرب رابه روي من بستند…مي دويدم…باتمام قدرتي كه درپاهاي كودكيم سراغ داشتم ميدويدم…باجيغ ميگفتم:نه. سایت پیش بینی فوتبال betplus..نه…من تنهايي ميترسم…
اماﺁنهارفتندودرب رابستند.
بالاخره به پشت درب رسيدم امادرب بسته بود…هيچ قفل وكليدي هم براي بازكردن درب وجودنداشت…به درمي كوبيدم وجيغ مي كشيدم مي گفتم:بازكنيد…درب رابازكنيد…عزيزجون…بابايي…من ميترسم…من هم ميام. بت پلاس پیش بینی فوتبال. سایت پیش بینی فوتبال betplus.بابايي…بابايي…عزيزجون…
ازخواب پريدم٬تمام صورتم وبدنم خيس عرق شده بود…نفس نفس ميزدم٬مثل اينكه واقعادويده بودم…به ساعت ديواري نگاه كردم5:20صبح شده بود.يكدفعه صداي زنگ تلفن بلندشدازترس تكان شديدي خوردم اماخيالم راحت شدچون حدس زدم بايد رضاباشد.سريع گوشي رابرداشتم امابه جاي صداي رضا٬صداي گريه عمه مهين به گوشم رسيد بت پلاس 90 :سپيده جان…الهي قربونت بشوم…حاضرشو…حاج مرتضي رافرستادم دنبالت…
باچشمهاي ازحدقه بيرون آدرس جدید و بدون فیلتر بت پلاس زده به صداي پرازگريه وغصه عمه مهين گوش كردم…باصدايي لرزان گفتم:عمه…باباوعزيزچيزيشون سایت پیش بینی فوتبال betplus شده؟!!!